دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

نمایشگاه کتاب 93 (1)

دیروز ، پنجشنبه 11/02/93 ، به اتفاق دختر بزرگه،دختر دومی،برادر شوهر و زهرا به نمایشگاه کتاب رفتیم.  به لطف برادر شوهر با ماشین رفتیم و اولین سالی بود که بعد از نمایشگاه کتاب له شده و داغون نبودم!     دختردومی صورتش را گریم کرد:     انصافا خودم بهتر گریم می کنم!!!     و از سالن فعالیتهای مهد های بعزیستی تا توانست استفاده کرد و آثار ارزشمند به جا گذاشت!         و وقت جایزه گرفتن خواهر ها را هم فراموش نکرد و دو جایزه هم برای آنها برداشت ! به قول خودش "برای کادوی روز خواهر!!!"  ...
12 ارديبهشت 1393

رومیزی بافتنی ساده!

  نخی که بالاخره بعد از مدتها ، قبل از عید امسال عاقبت به خیر شد:           توضیح: از آن جهت که تا ساخته شدن خانه مان( به امید خدا) سعی می کنم تمام برنامه ریزی ها را برای خانه جدید بگذارم ، هزینه ای برای رومیزی صرف نکردم و نخی که قبلا از حسن آباد خریده بودم را تبدیل به احسن نمودم! بافت:نخ "یوموش" طلایی و بافت همه از زیر! برای روی میز هم ساتن قهوه ای ساده ، همرنگ مبلها و رومبلی ها! به همین سادگی و خوشمزگی!   *مشغول بافت عروسک جدید هستم. هر چقدر بتوانم می بافم.هر چقدر وقتم اجازه دهد! ...
11 ارديبهشت 1393

جمعه ی خوب

جمعه ای که مهمان خواهرها بودیم در باغشان و خیلی خوش گذشت!                       زنبورهایی که پسر خواهرم پرورش می دهد:       دختر عکاس من:       و گلخانه همسر خواهر:                             بقیه در ادامه مطلب:   فردا به امید خدا عازم نمایشگاه کتاب هستیم!     خیارهای محصول گلخانه: &nbs...
10 ارديبهشت 1393

درگیری!

دلم بودن می خواهد! بودن در خانه! دلم می خواهد خانه دار باشم. و دلم می خواهد شاغل باشم. با تمام وجود در یک دو راهی گیر افتاده ام از یک طرف دلم می خواهد در اجتماع باشم و آینده ام جور دیگری رقم بخورد ، جوری که در آن خودم و روحیه ام برایم مهم باشد از طرفی با تمام وجود دلم می خواهد در خانه باشم و در کنار بچه ها! دلم می خواهد صبح که می شود ، فارغ از همه چیز به ناهار فکر کنم و دستم را به کمرم بزنم و خانه زیر و رو شده و به قول دختر دومی "بمب خورده " را نگاه کنم و تصمیم بگیرم که از کجا شروع کنم برای جمع کردن؟! دلم می خواهد بنشینم و سر فرصت مجله ام را بخوانم و کتاب "بازگشت یکه سوار" پرویز دوایی ...
7 ارديبهشت 1393

سرِِ خاک!!!

دیروز بعد از ظهر به خاطر کاری با دخترک و دختر دومی رفته بودیم بیرون. بنا بر اتفاقی که افتاد و رفتاری که دخترک داشت به دخترک  گفتم:"الهی بمیره مامانت برات!" دختر دومی خیلی جدی در حالی که از شیشه ماشین بیرون را نگاه می کرد گفت: "مامان جان حالا نَمیر!من فعلاً به کمکت احتیاج دارم!" و بعد از آن هم در کمال خونسردی گفت: " تازه راه هم دوره ، نمیتونیم هی هر روز بیایم سر خاکت!"   -------------------------------------------------------------------------------------------- ماه قبل عمه ها با هم دست به یکی کرده بودند و با دختر دومی شوخی می کردند. دختر دومی هم کاملاً جدی از خودش دفاع می کرد. ...
4 ارديبهشت 1393

جاااااااااااااااان!

می توانید درک کنید؟ برای کسی مثل من ، که مدام در حال جمع کردن مروارید و گل و (جینگیل و پینگیل! ) برای چسباندن به لباس و بافتنی و ... و ساختن وسایل جدید و گل سر و تل و ... هستم ، دیدن اینها در فروشگاه خانه و کاشانه چه ذوقی به همراه دارد؟       ...
4 ارديبهشت 1393

نامه ی پر از محبت!

  نامه و نقاشی  دختر دومی به مناسبت روز مادر:           من عاشق اون قلبهایی هستم که دور تا دورمان را گرفته است. و عاشق ریزه کاری هایی مثل دست دوزی های کنار مانتو و کفش پاشنه بلند خودش و ...     به نام خدایی که مادر و محبت او را آفرید ای بهترین حس زندگیم ، سلام ! ای مادر! بنای کودکی ام سرشار از صدای دل انگیز توست تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با تو نوشته ام و همیشه تو را ستایش می کنم مامان مهربانم! آهنگ صدایت زیباترین ترانه ی زندگیم است مادرم! نفسهایت تنها بهانه ی نفس کشیدن...
3 ارديبهشت 1393

دومین مراسم روز مادر 93

و اما دومین مراسم روز مادر ، روز شنبه در خانه ی مامان و بابا برگزار شد! روز جمعه که دور هم بودیم همه را دعوت کردم به خانه ی بابا!(به این می گویند بخشیدن از کیسه خلیفه!) خلاصه ظهر بعد از تمام شدن کارم به خانه مامان رفتم و شب را مهمان مامان بودیم به صرف غذای همیشگی دور همی های خانه شان ، یعنی ماهی:       بعد از شام هم مراسم خجالت دادن ما خانومها توسط همدیگر برگزار شد. با این حجم کادو:     از کادوهای ما برای مامان ، تا کادوهایی که برای خواهر ها و دخترها و دختر خواهر و زن برادر خریده بودم  ، تا کادوی پسر های برادرم برای مامانشان و ... و از همه ی...
1 ارديبهشت 1393